دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شرع. (دهار). شرعه. قنب. قناب. (منتهی الارب). وتر. رودۀ تابیده که بر کمان بندند و به خاصیت ارتجاعی آن تیر را پرتاب کنند: امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت پیلبان را به زه کمان بیاویز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
شِرْع. (دهار). شِرْعه. قُنْب. قِناب. (منتهی الارب). وتر. رودۀ تابیده که بر کمان بندند و به خاصیت ارتجاعی آن تیر را پرتاب کنند: امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت پیلبان را به زه کمان بیاویز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج. واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری زراب. سکنۀ آن 85 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج. واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری زراب. سکنۀ آن 85 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری چرام دارای 180 تن سکنه می باشد. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری چرام دارای 180 تن سکنه می باشد. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 15هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 335 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 15هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 335 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 16هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 16هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان اورامان شهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 3هزارگزی جنوب پاوه و کنار راه پاوه به روانسر، با 171 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان شهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 3هزارگزی جنوب پاوه و کنار راه پاوه به روانسر، با 171 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 3هزارگزی باختر نیشابور. دارای 718 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 3هزارگزی باختر نیشابور. دارای 718 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکّب از: در + میان، مابین و وسط. (آنندراج)، میان. (ناظم الاطباء)، خلال. (منتهی الارب)، و رجوع به میان شود: از مجره و زمی و آسمان تو بکنار وغم تو در میان. نظامی. طره و بادصبا بر سر رویت دارند در میان حرف نیوشیدن و پوشیدن را. درویش واله هروی (از آنندراج)، تبحبح، توسط، در میان نشستن. - در میان آمدن، بمیان آمدن. در معرض قرار گرفتن. مطرح شدن. اعتراض. (منتهی الارب) : چو زینگونه آمد سخن در میان بزرگان ایران و تورانیان. فردوسی. - ، میانجی و واسطه شدن: بعد از آن ائمه و مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد. (تاریخ سیستان)، - در میان آوردن، مطرح کردن. با هم ظاهر و آشکار کردن. (آنندراج)، رجوع به میان شود. - ، مابین آوردن، به وسط آوردن: تضمن، در میان خویش آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)، - ، صفا کردن. (آنندراج)، - ، ضمان آوردن. (آنندراج)، - ، میانجی آوردن. (آنندراج)، - در میان افکندن، بمیان آوردن. - در میان انداختن، با هم ظاهر و آشکاراکردن. (آنندراج)، مطرح کردن. - در میان چیزی شدن، در وسط آن قرار گرفتن. در خلال چیزی واقع گشتن. اجتیاف. انغلال. تجوف. توسط. سطه. وسوط. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)، تخلل، لهز، در میان گروهی شدن. (از منتهی الارب)، - در میان کردن، واسطه کردن. میانجی قرار دادن. توسیط. (دهار) : مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت ندیدند کس در میان کردند و سر به اطاعت او آوردند. (تاریخ سیستان)، ، برآوردن. بیرون کردن: چون زبانم گرفت خونریزی همچو شمشیر در میان کردم. مولوی (از آنندراج)، - در میان کشیدن، در میان قرار دادن: خطر، ندب، آنچه در میان کشند چون بر چیزی گرو بندند. (دهار)، - در میان گرفتن، احاطه کردن: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب. - در میان نهادن، با هم ظاهر و آشکارا کردن. (آنندراج)، مطرح کردن: اسرار، اکتات، اکتتات، در میان نهادن راز خود را با کسی. (از منتهی الارب)، ، در رهن. در گرو. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) : گر میان باشدش بزیر قبا خرقۀ بند، در میان باشد. کمال خجندی. ، حاجز. حد. مرز. فصل مشترک. مرز مشترک: مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد از این سو. (تاریخ سیستان) ، در مد نظر، در بین. در اثناء، درون، در پیش، فاصله، پسین. آخرین. (ناظم الاطباء) ، میانه. (ناظم الاطباء) ، واسطه. میانجی. - در میان شدن، میانجی شدن: و علت مرض عزم مراجعت کرد و سفرا در میان شدند و سخن مصالحت آغاز کردند. (جهانگشای جوینی)
مُرَکَّب اَز: در + میان، مابین و وسط. (آنندراج)، میان. (ناظم الاطباء)، خلال. (منتهی الارب)، و رجوع به میان شود: از مجره و زمی و آسمان تو بکنار وغم تو در میان. نظامی. طره و بادصبا بر سر رویت دارند در میان حرف نیوشیدن و پوشیدن را. درویش واله هروی (از آنندراج)، تبحبح، توسط، در میان نشستن. - در میان آمدن، بمیان آمدن. در معرض قرار گرفتن. مطرح شدن. اعتراض. (منتهی الارب) : چو زینگونه آمد سخن در میان بزرگان ایران و تورانیان. فردوسی. - ، میانجی و واسطه شدن: بعد از آن ائمه و مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد. (تاریخ سیستان)، - در میان آوردن، مطرح کردن. با هم ظاهر و آشکار کردن. (آنندراج)، رجوع به میان شود. - ، مابین آوردن، به وسط آوردن: تضمن، در میان خویش آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)، - ، صفا کردن. (آنندراج)، - ، ضمان آوردن. (آنندراج)، - ، میانجی آوردن. (آنندراج)، - در میان افکندن، بمیان آوردن. - در میان انداختن، با هم ظاهر و آشکاراکردن. (آنندراج)، مطرح کردن. - در میان چیزی شدن، در وسط آن قرار گرفتن. در خلال چیزی واقع گشتن. اجتیاف. انغلال. تجوف. توسط. سطه. وسوط. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)، تخلل، لهز، در میان گروهی شدن. (از منتهی الارب)، - در میان کردن، واسطه کردن. میانجی قرار دادن. توسیط. (دهار) : مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت ندیدند کس در میان کردند و سر به اطاعت او آوردند. (تاریخ سیستان)، ، برآوردن. بیرون کردن: چون زبانم گرفت خونریزی همچو شمشیر در میان کردم. مولوی (از آنندراج)، - در میان کشیدن، در میان قرار دادن: خطر، ندب، آنچه در میان کشند چون بر چیزی گرو بندند. (دهار)، - در میان گرفتن، احاطه کردن: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب. - در میان نهادن، با هم ظاهر و آشکارا کردن. (آنندراج)، مطرح کردن: اِسرار، اکتات، اکتتات، در میان نهادن راز خود را با کسی. (از منتهی الارب)، ، در رهن. در گرو. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) : گر میان باشدش بزیر قبا خرقۀ بند، در میان باشد. کمال خجندی. ، حاجز. حد. مرز. فصل مشترک. مرز مشترک: مشایخ در میان آمدند و قرار دادند که هیرمند در میان باشد از این سو. (تاریخ سیستان) ، در مد نظر، در بین. در اثناء، درون، در پیش، فاصله، پسین. آخرین. (ناظم الاطباء) ، میانه. (ناظم الاطباء) ، واسطه. میانجی. - در میان شدن، میانجی شدن: و علت مرض عزم مراجعت کرد و سفرا در میان شدند و سخن مصالحت آغاز کردند. (جهانگشای جوینی)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی شمال خاور دورود در کنار راه مالرو سوزان به سابندان با 250 تن سکنه. آب آن از قنات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی شمال خاور دورود در کنار راه مالرو سوزان به سابندان با 250 تن سکنه. آب آن از قنات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
در حال کشیدن دم. که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن، چون کبوتری گشتی در رفتن. (یادداشت مؤلف). که دنبال و دم بر زمین کشد و رود: تجذی، دم کشان بانگ کردن کبوتر گرد ماده. (منتهی الارب)
در حال کشیدن دم. که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن، چون کبوتری گشتی در رفتن. (یادداشت مؤلف). که دنبال و دم بر زمین کشد و رود: تجذی، دم کشان بانگ کردن کبوتر گرد ماده. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 67هزارگزی شمال خاوری زرند. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 67هزارگزی شمال خاوری زرند. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 7هزارگزی جنوب خاور قصبۀ بهار. سکنۀ آن 1175 تن. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 7هزارگزی جنوب خاور قصبۀ بهار. سکنۀ آن 1175 تن. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 44هزارگزی جنوب خاوری رزن. سکنۀ آن 188 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 44هزارگزی جنوب خاوری رزن. سکنۀ آن 188 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 18هزارگزی خاور همدان. سکنۀ آن 230 تن. آب آن از چشمه و قنات و رود خانه قوری چای تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 18هزارگزی خاور همدان. سکنۀ آن 230 تن. آب آن از چشمه و قنات و رود خانه قوری چای تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 5700هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 5700هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان. دارای 200 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمۀ هفت شهیدان تأمین می شود. راه آن شوسه. معدن گچ دارد. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان. دارای 200 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمۀ هفت شهیدان تأمین می شود. راه آن شوسه. معدن گچ دارد. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 14هزارگزی شمال باختری ایذه کنار راه مالرو تالنج به شکوری. دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 14هزارگزی شمال باختری ایذه کنار راه مالرو تالنج به شکوری. دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
رئیس ده و مقدم ده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی دهخداست. (فرهنگ جهانگیری). مقدم ده. (از شرفنامۀ منیری). کدخدا. دهبان. (یادداشت مؤلف) : اندر همه ده جوی نه ما را ما لاف زنان که ده کیاییم. سنایی. خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه. خاقانی. چون آهوان گیا چرم از صحنهای دشت اندیک نگذرم به در ده کیای نان. خاقانی. درین هفت ده زیر و نه شهر بالا ورای خرد ده کیایی نیابی. خاقانی. همه ده کیا آن و ده بی کیا. کمال اسماعیل. ، نوعی از میوۀ پخته شده با غذا. (از ناظم الاطباء)
رئیس ده و مقدم ده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی دهخداست. (فرهنگ جهانگیری). مقدم ده. (از شرفنامۀ منیری). کدخدا. دهبان. (یادداشت مؤلف) : اندر همه ده جوی نه ما را ما لاف زنان که ده کیاییم. سنایی. خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه. خاقانی. چون آهوان گیا چرم از صحنهای دشت اندیک نگذرم به در ده کیای نان. خاقانی. درین هفت ده زیر و نه شهر بالا ورای خرد ده کیایی نیابی. خاقانی. همه ده کیا آن و ده بی کیا. کمال اسماعیل. ، نوعی از میوۀ پخته شده با غذا. (از ناظم الاطباء)
ایالتی در چین که از 28 ایالت دیگر چین خیلی کوچکتر است. 96400 کیلومتر مربع وسعت و 25 میلیون نفر جمعیت دارد. کرسی آن هانگ - چو میباشد. این ایالت یکی از مراکز مهم تهیۀ ابریشم درچین است. خاکش حاصلخیز است و در آن غلات، برنج، چائی، پنبه و رنگ دانه هائی مانند نیل بخوبی بعمل می آید
ایالتی در چین که از 28 ایالت دیگر چین خیلی کوچکتر است. 96400 کیلومتر مربع وسعت و 25 میلیون نفر جمعیت دارد. کرسی آن هانگ - چو میباشد. این ایالت یکی از مراکز مهم تهیۀ ابریشم درچین است. خاکش حاصلخیز است و در آن غلات، برنج، چائی، پنبه و رنگ دانه هائی مانند نیل بخوبی بعمل می آید
دهی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 60هزارگزی شمال باختری کرمان. سکنۀ آن 700 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 60هزارگزی شمال باختری کرمان. سکنۀ آن 700 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک در 32هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 135 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک در 32هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 135 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
که به ده زبان سخن گوید، کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون. مقابل یک دل و یک زبان: دلارام گفت ای شه نیکدان نه هر زن دودل باشد و ده زبان. اسدی. در گوشه ای بمیر و پی توشۀ حیات خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه. خاقانی. و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشتست روزگارش به خنجر تیز چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17). کای سوسن ده زبان چه بودت کاندیشۀ من زبان ربودت. نظامی
که به ده زبان سخن گوید، کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون. مقابل یک دل و یک زبان: دلارام گفت ای شه نیکدان نه هر زن دودل باشد و ده زبان. اسدی. در گوشه ای بمیر و پی توشۀ حیات خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه. خاقانی. و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشتست روزگارش به خنجر تیز چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17). کای سوسن ده زبان چه بودت کاندیشۀ من زبان ربودت. نظامی
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بافت. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ خالو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بافت. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ خالو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)